در هیاهوی تگرگ و باد و باران ِ خزان
طفلکی درسایه ی مهرم خرامان گشته بود
مثل ماه ِ آسمان تابید آن شبتاب چون
درشب تاریک دل ناخوانده مهمان گشته بود
تاکه روشدچون صدف دردل نهانش کرده ام
او توهم زد مبادا دُر غلطان گشته بود !
بی نوا تنهاییم را ناتوانی دیده بود
چونکه شاه کاغذی درخواب مژگان گشته بود
آخرین پیغام از آیینه باید می شنید
شایدازخوش باوری بیچاره حیران گشته بود
در زمستان گر شدی گرمای قلبی پرترک
هان مشو مغرورشاید هیزم ارزان گشته بود
مژگان مهر
اشعار...برچسب : نویسنده : badram بازدید : 152